مدتی قبل توی یه جمع خانوادگی بودیم. صحبت از کیفیت نون شد، من با حسرت گفتم: آرزو دارم ماهی یکبار، فقط ماهی یکبار نون بربری با کیفیت بربری های تبریز گیرم بیاد. یهو برادر همسرجان گفت: اینجا هم هست که، خیابون خلد برین یکسالی میشه بربری آذربایجان میپزن. آقا منو میگی؟ نه آقا منوووو میگییییی؟ عینهو ترقه پریدم هوا ! گفتم: جدددّی؟ وااااقعاً میگی؟ اونوقت شما الان باید اینو به من بگی؟
سرتون رو درد نیارم، دیشب با همسرجان رفتیم خیابان خلد برین و پس از تفحّص میلیمتر به میلیمتر خیابون، با کمااااال مسرّت نونوایی رو پیدا کردیم. همینکه چشمم به تابلوی زیبای مغازه افتاد که عین گوهر شب چراغ میدرخشید، قبل از اینکه همسر جان کامل پارک کنه، دربِ خودرو را باز نموده و عین شزم پریدم پایین و دِ بدوووو به سوی بربری!
وارد که شدم چشمام برق زد. دیدم به به، یعنی بــــــــــه بـــــــــه، چه نون هایی، چه عطری، چه شکل و شمایل زیبایی، چه فروشنده خوش لهجه ای، که من قربون لهجه اش برم الهی. (هان چیه؟ قربون خودش نرفتم که، قربون لهجه اش رفتم) با کلی شوق و ذوق گفتم: سلااااام همشهری، خسته نباشید، ببین داداش! یاغلی کوکه هم دارین؟ (بربری روغنی تبریز که فوق العاده نازک و برشته و خوشمزه ست). روی پیشخانِ جلو، بربری های ساده بود. یه اشاره ای به میز پشتی کرد و گفت فکر کنم داریم!
چند تا نون گرفتیم و اومدیم بیرون. داشتم نون ها رو خنک میکردم که یهو یادم افتاد به پدر جان، زنگ زدم بهش گفتم: بابا اگه بدوووونی چی پیدا کردم. گفت: چی؟ گفتم: بربری تبریزززز، میخوای برات بگیرم؟ گفت: باشه بگیر، همسر جان رو دوباره فرستادم تو صف و داشتم نون ها رو خنک میکردم که یهو یادم به شاپسر افتاد، زنگ زدم بهش گفتم: علییییی بگو چی پیدا کردم. گفت: چی؟ گفتم یاغلی کوکه، گفت: یاغلی کوکه دیگه چیه؟ گفتم: ای اٌف بر تو فرزند که عیالوار هم شدی و هنوززز نمیدونی یاغلی کوکه چیه، حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم[نیشخند] کلّی خندید و گفت: باشه، اگه زحمتی نیست چند تا هم واسه ما بگیر. دوباره رفتم داخل مغازه و به همسر جان گفتم بی زحمت چند تا بیشتر بگیر. خلاصه آقا نگم براتون که عین این قحطی زده های نون نخورده، مغازه رو غااااارت کردیم!
البته اینم اضافه کنم که تا همسر جان بیاد و نون های سری دوّم رو بیاره، نمیدونم کدوم موشی نصف یکی از یاغلی کوکه ها رو جویده بود بی تربیت! ولی خداییش موش خوش سلیقه ای بوده ها.
(شایان ذکر است که اون موش بی تربیت که عمرش دراز باد، شب دیگه شام نخورد، آخه چه شامی خوشمزه تر از نصف یاغلی کوکه که من قررررربونش برم الهی)[قلب]
از چیزهای کوچک و کم اهمیت زندگی ات لذت ببر، چرا که زندگی از این قطعات کوچک تشکیل می شود و لذت بردن از این چیزها پلی ست برای عبور از سختی ها.. شاکی سختی های دنیا نباش.. نومیدی ترسناک تر از پیری ست، در پیری، جسم ما مچاله می شود و در نومیدی، روح ما..